نظریه شخصیت وجودنگرها
وجودنگرها، از اصطلاح شخصیت به صورتی که مجموعه ی صفات ثابت فرد را مورد
اشاره قرار دهد، ناخشنودند. از دید آنها، وجود یک فرایند پدیداری، شدن و
هستی است که ثابت نیست یا با صفت های خاص مشخص نمی شود. هستی نوعی فعل
است، نوعی صفت فعلی که به فرایندی فعال و پویا اشاره دارد. هستی یا وجود
فقط در درون شخص روی نمی دهد، بلکه بین افراد و دنیای آنها واقع می شود...
وجودنگرها با دوگانه نگری دکارتی که فرض می کند ذهن و بدن، تجربه و محیط
از هم جدا هستند، مخالف اند. هستی و دنیا جداناشدنی هستند، زیرا هر دوی
آنها اصولاً توسط فرد آفریده شده اند. از نظر پدیداری، دنیایی که با آن
ارتباط داریم، برداشت خودمان است و بسته به این که تا چه اندازه سنتی
باشیم، کم و بیش برداشت ما را از دیگران منعکس می کند ... وجودنگر مدعی
است که روش علمی، خود، ساخته انسان است و برای فهمیدن انسان هایی که آن را
آفریده اند کافی نیست. وجودنگرها... قبول دارند که درک کردن یک آدم به
خصوص به معنی درک کردن دنیا به تعبیر همان فرد است.
هستی ما از طریق رابطه با سه سطح جهان ما موجودیت می یابد. به زبان آلمانی
این سه سطح Umwelt، Mitwelt و Eigenwelt نامیده می شود. Umwelt ما را در
رابطه با جنبه های زیستی ما مادی دنیایمان معنا می بخشد، و ما آن را به
بودن- در- طبیعت ترجمه می کنیم. Mitwelt به دنیای اشخاص، دنیای اجتماعی
اشاره دارد؛ ما آن را بودن- با- دیگران می خوانیم. Eigenwelt دقیقاً به
معنی دنیای خود ماست و به نحوه ای که ما در مورد خودمان فکر کرده و خود را
ارزیابی می کنیم اشاره دارد؛ ما آن را به بودن- برای- خود ترجمه می کنیم.
شخصیت ها از نظر چگونگی زیستن در هر یک از این سه سطح هستی، فرق دارند.
بودن در یک ساحل زیبا و پرت کنار یک اقیانوس را مجسم کنید. یکی ممکن است
بترسد پا به داخل اقیانوس فرو برد زیرا اقیانوس زیستگاه کوسه هایی است که
آماده ی حمله کردن هستند، درحالی که دیگری مشتاقانه به داخل آن شیرجه می
رود و به دنبال طراوت در آبهای خنک است. یکی در این محیط لذت بخش، میل به
داشتن یک معشوق را احساس می کند، درحالی که دیگری، دوست دارد کاملاً تنها
باشد....
اشاره قرار دهد، ناخشنودند. از دید آنها، وجود یک فرایند پدیداری، شدن و
هستی است که ثابت نیست یا با صفت های خاص مشخص نمی شود. هستی نوعی فعل
است، نوعی صفت فعلی که به فرایندی فعال و پویا اشاره دارد. هستی یا وجود
فقط در درون شخص روی نمی دهد، بلکه بین افراد و دنیای آنها واقع می شود...
وجودنگرها با دوگانه نگری دکارتی که فرض می کند ذهن و بدن، تجربه و محیط
از هم جدا هستند، مخالف اند. هستی و دنیا جداناشدنی هستند، زیرا هر دوی
آنها اصولاً توسط فرد آفریده شده اند. از نظر پدیداری، دنیایی که با آن
ارتباط داریم، برداشت خودمان است و بسته به این که تا چه اندازه سنتی
باشیم، کم و بیش برداشت ما را از دیگران منعکس می کند ... وجودنگر مدعی
است که روش علمی، خود، ساخته انسان است و برای فهمیدن انسان هایی که آن را
آفریده اند کافی نیست. وجودنگرها... قبول دارند که درک کردن یک آدم به
خصوص به معنی درک کردن دنیا به تعبیر همان فرد است.
هستی ما از طریق رابطه با سه سطح جهان ما موجودیت می یابد. به زبان آلمانی
این سه سطح Umwelt، Mitwelt و Eigenwelt نامیده می شود. Umwelt ما را در
رابطه با جنبه های زیستی ما مادی دنیایمان معنا می بخشد، و ما آن را به
بودن- در- طبیعت ترجمه می کنیم. Mitwelt به دنیای اشخاص، دنیای اجتماعی
اشاره دارد؛ ما آن را بودن- با- دیگران می خوانیم. Eigenwelt دقیقاً به
معنی دنیای خود ماست و به نحوه ای که ما در مورد خودمان فکر کرده و خود را
ارزیابی می کنیم اشاره دارد؛ ما آن را به بودن- برای- خود ترجمه می کنیم.
شخصیت ها از نظر چگونگی زیستن در هر یک از این سه سطح هستی، فرق دارند.
بودن در یک ساحل زیبا و پرت کنار یک اقیانوس را مجسم کنید. یکی ممکن است
بترسد پا به داخل اقیانوس فرو برد زیرا اقیانوس زیستگاه کوسه هایی است که
آماده ی حمله کردن هستند، درحالی که دیگری مشتاقانه به داخل آن شیرجه می
رود و به دنبال طراوت در آبهای خنک است. یکی در این محیط لذت بخش، میل به
داشتن یک معشوق را احساس می کند، درحالی که دیگری، دوست دارد کاملاً تنها
باشد....